اریک اریکسون( 1982_1963) بسیاری از عقاید فروید را می پذیرد، اما نظریه او از چند منظر با نظریه فروید تفاوت دارد. نخستین اختلاف نظر او با فروید این است که اریکسون تاکید می کند کودک، کاشفی فعال و سازش پذیر است که می خواهد محیط را تحت تسلط خود درآورد و نه موجودی نافع و بنده کشش های زیستی که والدینش او را شکل می دهند.
اریکسون کمتراز فروید بر کشش های جنسی و بیشتر از او بر تاثیرات اجتماعی تاکید دارد. وی چنین می پنداشت که:
- ما با کیفیات خاصی به دنیا می آییم که اساسا خوب هستند
- نیروهای زیستی فرد را به سوی بحران های زندگی پیش می برند، و نیروهای اجتماعی بیشتر تعیین کننده نتایج این بحران ها هستند
- کودکان بدون اینکه خود نقشی داشته باشند، تحت تاثیر نیروهای خارج از حیطه تسلط خود یعنی غرایز و شیوه های کودک پروری قرار می گیرند
- رشد مراحلی دارد
- انتقال از مراحل نخستین زندگی به مراحل بعدی آن صورت می گیرد، هرچند اریکسون درباره امکان فائق آمدن بر مشکلات نخستین از فروید خوشبین تر بود
- مراحل روانی جنسی همگانی هستند