به نظر بندورا (1977_1989)، کودکان تنها از راه مشاهده رفتار دیگران که سرمشق های اجتماعی نامیده می شوند، به یادسپاری آنچه دیده اند، و سپس استفاده از بازنماییهای ذهنی برای بازآفرینی رفتار سرمشق در آینده می توانند به یادگیری پاسخ های تازه بپردازند.
بندورا معتقد است که یادگیری مشاهده ای به کودکان خردسال امکان می دهد تا در محیط های گوناگونی که در آنها سرمشق ها تنها علایق خود را دنبال می کنند و به فکر یاددادن چیزی به آنها نیستند، هر تعداد پاسخ تازه که ممکن باشد، فراگیرند. در واقع، بسیاری از رفتارهایی که توجه کودکان را جلب می کند _ رفتارهایی که ممکن است کودکان آنها را تقلید کنند_ اعمالی هستند کارخود سرمشق ها انجام می دهند، اما کودکان را از انجام دادن آنها باز می دارند، کارهایی همانند سیگار کشیدن.
وی استدلال می کند که:
- کودکان ذاتا نه خوب هستند نه بد
- پرورش بیش از سرشت اهمیت دارد
- مردم روی محیط عا خود اثر می گذارند و بنابراین در جریان رسد خود فعال هستند
- رشد به جای پیشرفت مرحله به مرحله به صورت پیوسته پیش می رود
- بعید به نظر می رسد که در صورت تغییر محیط صفات و عادات پایدار بمانند
- رشد، بسته به تجربه های زندگی، در جهات بسیاری می توانند پیشروی کند